با نیم لبخندی و تکان دستی همچون خانمی که مگس را.
اگر می توانستم سال دیگر ببینمت، ماه ها را می فشردم و گلوله می کردم
و هر یک را در گنجه ای می نهادم
مبادا شمارشان را از دست بدهم.
اگر فقط چن...د قرن تاخیر می کردی، قرن ها را با سر انگشت می شمردم
و از هم کم می کردم، تا آنکه
پنجه ام به دورترین دیار فروافتد
اگر یقین داشتم که هر گاه جان می سپارم
تو به من خواهی پیوست
جانم را چون پوستی اضافی می کندم
و بی درنگ ابدیت را می گزیدم.
اما اکنون که یقین ندارم
چه فاصله ای میان من و توست،
جدایی رنجم می دهد چون زنبور شاخدار که جای گزشش پیدا نیست