loading...
جاده عشق
farhad بازدید : 2 دوشنبه 15 مهر 1392 نظرات (0)
شاید باور نکنین ولی الان که دارم می نویسم به شدت دلم برا هلسا تنگ شده.منتظرم زودتر ساعت ۲ بشه برم دنبالش و بیارمش کنارم.

سرفه هاش شدیده هنوز ولی امروز یه نیم ساعتی اول صبحی کنارش بودم احساس می کنم رو به بهبوده.هر چند دیروز عصر هم تب داشت.

دیشب مامانم یه سر اومد خونه مون و نیم ساعتی بودن.رو به مامانم می گفت:مامان جون تو رو خدا ببخشین بابام که میاد اونجا فقط می خوره و رو مبل دراز می کشه و کار دیگه ای نمی کنه.تو رو خدا ببخشین!!!!!!

مامانمم می گفت:این که خیلی خوبه هلسا جون.خدا خودش گفته:اکلا لما

خلاصه اینکه کامران که از دانشگاه برگشت بهش گفتم.فقط این لپ های هلسا رو هی می کشید و می بوسید و دست آخر بهش گفت:راس می گی هلسا جونم.تو از این به بعد به من یاد بده که چه کاری بده و چه کاری خوب.تا منم مثل تو با ادب بشم.

دیشب یه شعر خیلی قشنگ که سر صبحگاه می خونن رو با خودش زمزمه می کرد.آخرش رو یادمه

پیش به سوی دانش    به مهد آفرینش

کلمات انگلیسی زیادی تا اینجا یاد گرفته.

دیروز می گفت:صبحانه ساندویچ پنیر و خیار داشتیم.من داشتم خیار هاشو در می آوردم.خاله بهم گفته هلسا چرا نمی خوری.مجبور شدم به خاله بگم سرما خوردم.مامان!خاله از کلاس بیرونم نمی کنه؟

گفتم:نه مامانم.تو دیگه خوب شدی(آخه جز قوانینه که هر کس مریض بشه تا بهبودی کامل و گواهی صحت پزشک حق برگشتن نداره) ولی فکر نکنم اونطور رعایت بشه

دیروز می گفت:مامان خاله بهم گفته من تو رو از همه بچه ها بیشتر دوست دارم.


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 154
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 60
  • بازدید سال : 66
  • بازدید کلی : 1,322