loading...
جاده عشق

farhad بازدید : 4 شنبه 13 مهر 1392 نظرات (0)
سلام نمیدونم ازکجا شروع کنم از چی بگم ولی فقط میتونم بهت بگم که تو باهام بازی کردی بازیه که قانونو قواعدشو یادنگرفتم

به سادگی عشقو باور کردم عشقی که فهمیدم عشق نبود یه بازی بود که تو باهام کردی نفرینت نکردم اه نکشیدم چون صادقانه دوستت داشتم  وتو باور نکردی این دوست داشتنو نخواستی باورکنی با عشقت با کلمه هایی اشنا شدم که تابه حال معنی و مفهموشونو نمی دونستم نمی دونستم خیانت چیه؟دروغ چیه؟دورویی چیه؟

خدا یه قلب پاک به من داد عاری ازهرگونه بدی پرشده بود ازتمام خوبی .بهم دوست داشتنو عاشق بودنو یاد داد.بهم گفت این قلب مال تو واسش یه صاحب پیداکن  که لیاقت تمام این خوبی ها رو داشته باشه که من باتمام عشقم تورو انتخاب کردم.شدی ارام جانم،همنفس لحظه های تنهایی م،نمیخوام باورکنم یه اشتباه بودی

نمی خوام باورکنم اشتباه کردم توی عشق اشتباه معنا ندارد باتمام عشقی که بهت دارم باتمام علاقم میذارمت کنار چون دیگه نه جسمم نه روحم تحمل این همه له شدنو نداره روی قلبم مینویسم واسه همیشه ورود ممنوع .

واست ارزوی خوشبختی میکنم میسپارمت به همان خدای خوبی ها.ازش میخوام همه چیز بهت بده اما این نفرینو درحقت میکنم که خدا از عشق محرومت کنه که بی عشق زندگی معنا نداره دنبالش بری ولی بهش نرسی.

 

 

هی فلانی،دیگرهوای برگرداندنت را ندارم،هرجاکه دلت میخواهد برو فقط ارزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد انقدر اسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم ارام نگیری.

 

 

وقتی میگویم دیگر سراغم نیا،فکرنکن که فراموشت کردم یا دیگر دوستت ندارم نه...من فقط فهمیدم وقتی دلت بامن نیست،بودنت مشکلی را حل نمی کند.

 

عریانی لحظه رادیدم،چه عاشقانه دوستم داشت و چه معصومانه خیانت کرد

 

اقای شهردار:بگویید اینقدر عوض نکنند رنگ و روی این شهر لعنتی را...این پیاده روها...میدان ها...رنگ وروی دیوارها...خاطراتم دارند ازبین می روند

 

سهم من از تو عشق نیست ذوق نیست اشتیاق نیست همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام میکند.

 

 باران

 

باران که می بارد

گام بر می دارم و قدم زنان می روم

زیر باران رفتن را دوست دارم

اشکهایم را کسی نمی بیند.

تمام خاطرام را دوباره خیس می کنم.

حس می کنم دوباره زنده شده ام.

از تلخی روزگار می گویم و به دست باران می سپارم

از سختی ها از نامردی ها

از بخت بد و اقبال شوم

همه را به دست باران می سپارم

باران نیز می شوید و پاک می کند

باران زندگی دوباره را یه یادم می آورد

توان راه رفتن به من می دهد

در این جاده باریک من  و باران تنهای تنهای هستیم

هر قدر می بارد من سبک و سبک تر می شوم

اما می ترسم از رنگین کمان هفت رنگ پس از باران

دوباره روزگار از نو اغاز خواهد شد

پس خداوندا مگیر بارانت را ز من حتی برای یک لحظه

 

 

کاشکی

 

کاش میشد یک بار در زندگی

فقط

۱

بار

مرا درکم کنی؟

نمی دانم با چه زبانی بگویم

یا بلد نیستم بگویم

فرقی ندارد

بدان من دوست دارم

برای رسیدن به تو راه آسانی را طی نکرده ام

بهای تو را به هیچ چیز عوض نمی کنم

اما مرا اینگونه باور کمی سرد و کمی گرمم

کمی عاشق کمی دلسرد

کمی غمگین کمی شادم

مرا اینگونه باور کن

 

 

سکوت اتاقم را دوست دارم

و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست

بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد

تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد

حتی با برق نگاهم

چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام

چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود

 

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 154
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 44
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 44
  • بازدید ماه : 45
  • بازدید سال : 51
  • بازدید کلی : 1,307